نیچه با گزیده گویی هاش غوغایی به راه انداخته،منتقدینش این جملات رو پراکنده و متناقض می دونن که به ایجاد هیچ سیستم و نظام فلسفی یی نمی انجامه و تنها قطعیت و ساطوری بودن آن منجر به رژیم های توتالیتر و فاشیستی میشه.اما نیچه شناسان پاسخ دادند که اساسا تفکر نیچه بنیان فکنه و هیچ نظامی رو برنمیتابه.نیچه عمدا چنین متناقض و البته قاطع حرف زده چرا که نمی خواسته با هیچ ایدئولوژی یی خودشو محدود کنه .نیچه میگه:"اگر برای حل کردن مساله دو راه حل وجود داشته باشد.من همیشه به راه سوم متوسل می شوم."(واپسین شطحیات-نیچه-حامد فولادوند).همین امر اندیشه های نیچه رو سخت گمراه کننده و خطر آفرین میکنه و خطر افتادن در تالاب افراط و تفریط رو زیاد.واسه همینم به قول دکتر ضیمران "ابتدا باید با پیش زمینه های رویکردش آشنا بود بعد به خوانش و نهایتا برداشت دست زد." نیچه میگه باید از انسان عبور کرد و به ابرمرد رسید. به نظر من،این ابرمرد نیچه،کسی مثه سوپرمن یا اسپایدرمن نیست که بیاد به نجات آدمای ناتوان و بیجاره و اونا رو از بند شر و گرفتاری رها کنه. اصلا اون یک شخص خاص نیست که همه باید منتظر ظهورش باشن بلکه این ابرمرد یا بهتر بگم ابرانسان،جنبه ی فردی داره و بصورت بالقوه در درون هر انسان وجود داره که باید بیدار بشه.تاریخ نشون داد که نازی های چطور این اندیشه ی انسان برتر رو بردن تو سیاست و هیتلر رو همون ابرمرد نیچه معرفی کردن و فاشیسم رو با مهر تأیید نیچه دادن بیرون.
نیچه با گزیده گویی هاش،ایجاز در زبان آلمانی رو به کمال می رسونه.خود نیچه باور داره که در این فقره، فقط هاینریش هاینه ی شاعر به این مهم رسیده.به قول دکتر سعید فیروزآبادی جملات نیچه،تندرگونه ست:در عین کوتاهی،قدرتمندانه،سهمگین و تأثیرگذاره.برای همینم نیچه با اما و اگر کاری نداره،نیچه اعلام میکنه و میگذره(ویل دورانت-تاریخ فلسفه).دوستی می گفت:«نیچه،جملاتشو پرت میکنه تو صورتت!!می خوای قبول کن می خوای قبول نکن!»من قدرت پشت این جملات رو برای خودم سازنده یافتم.قدرتی که شجاعت و جسارت ورود به مهلکه های درون و مواجهه با خطراتشو رو بهم میده.
در اینجا گزیده گویی های نیچه رو بر اساس موضوعات مختلفی چون عشق،هنر،حقیقت و ... اووردم و منبعش رو هم انتها می تونین ببینین.
حقیقت (Wahrheit)
« می خواهم یک بار برای همیشه از بسیاری چیزها بی خبر باشم.- حکمت شناخت را هم محدود می کند.»
*شامگاه بُتان، بند 5
« آیا ممکن است خر تراژیک باشد؟- آن که زیر باری نابود شود که نه توانِ حمل آن را دارد و نه پایین انداختنِ آن؟... این همان فیلسوف است.»
* شامگاه بُتان، بند 11
« حاصل تجربه.- نابخردی هر امری دلیلی برای ردّ هستی آن نیست ، بلکه شرطی برای وجود آن است.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، بند 11
« حقیقت.- دیگر اکنون کسی به دلیل حقایق مهلک نمی میرد ، زیرا پادزهرهای بسیاری وجود دارد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، بند 516
« در ردّ خیال پردازان.- خیال پرداز حقیقت را نزد خویش انکار می کند و دروغگو این کار را فقط نزد دیگران انجام می دهد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 6
«حقیقت ایزدی کنار خویش نمی خواهد.- باور به حقیقت با شک به تمام حقیقت های باور شده تا آن زمان آغاز می گردد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 20
« وارونگی.- اگر حقایق را وارونه جلوه دهیم ، معمولاً خود در نمی یابیم که عقل ما نیز خلاف آنچه باید باشد ، وارونه عمل می کند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1، 208
« خطر زبان برای آزادی معنوی.- هر وازه نوعی پیش داوری است.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 2، 55
« آری ، اندیشه چیزی است و عمل چیزی دیگر و تصویر این عمل چیزی متفاوت. چرخِ علیّت بین آنان نمی چرخد.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب اول
« پوینده ی راه شناخت باید بیاموزد که کوه هایی پدید آورد! آیا می دانستید که تنها جا به جا کردن کوه ها کاری اندک است؟»
*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم
« جرأت کنید و به خود باور آورید.- به خود و اندرونه ی خود! کسی که به خود باور ندارد پیوسته دروغ می گوید.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم
« از راه ها و شیوه های گوناگون به حقیقت خویش دست یافتم و تنها از یک نردبان بالا رفتم تا دوردست های خویش را ببینم.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم
« روزی را که در آن دست کم یک بار پایکوبی نکنیم ، بر باد رفته می پنداریم و هر حقیقتی که با آن هیچ نخندیده ایم ، دروغ می دانیم.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم
« معیار حقیقت ، فزونی قدرت است.»
*آثار بر جا مانده ، 534
« غیر بشری.- هر کس ژرف تر بیندیشد ، می داند که پیوسته حق با او نیست ، حال هر رفتار و هر قضاوتی هم می خواهد داشته باشد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 518
« به چه باور داری؟- به این که وزن تمام امور را باید دوباره سنجید.»
* دانش شاد ، بند 269
« « شناخت به خاطر خودِ شناخت».- این واپسین دامی است که اخلاق می گسترد و آدمی نیز سراپا اسیر آن می شود.»
* فراسوی نیک و بد ، بند 64
« مُردن در اقیانوس از فرط تشنگی بس هراس انگیز است. آیا ناگزیرید بر حقیقت چنان نمک بپاشید که دیگر تشنگی را رفع نکند؟»
* فراسوی نیک و بد ، بند 81
« نا حقیقت را شرط زندگی دانستن ، یعنی به شیوه ای خطرناک در برابر احساس های معمول در باب ارزش ها مقاومت کردن و هر فلسفه ای که جسارت چنین کاری راداشته باشد ، یکه و تنها به فراسوی نیک و بد گام نهاده است. »
* فراسوی نیک و بد ، بند 4
« برای رسیدن به حقیقت باید گام به گام در راه آن جنگید ، و نیز آنچه نزد دل های ما عزیز است ، و آنچه به عشق و اعتماد ما به زندگانی وابسته است باید در این راه قربانی شود . در این راه ، یزرگی روح ضروری است : خدمت به حقیقت دشوارترینِ خدمت هاست. »
* دجّال ، بند 50
« ممکن است عقاید برای حقیقت خطرناک تر از دروغ باشد.»
* دجّال ، بند 55
اعتماد (Vertrauen)
« کمبود اعتماد.- کمبود اعتماد بین دوستان اشتباهی است که اگر درمان نشود ، شایسته ی نکوهش نیست.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 296
« در مقابله با پریشانی.- آنکس که ژرف تر سرگرم کاری است ، از پریشانی دورتر است.»
* دانش شاد ، بند 254
« کسی که در آتش حسد بسوزد ، سرانجام همچون کژدم نیش زهرآهگینش را بر خود فرو می کند.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب اول
« استاد و شاگردان.- از جمله رفتارهای انسان دوستانه استاد این است که به شاگردانش در مورد خودش هشدار می دهد.»
*سپیده دم ، بند 447
« پوستینِ زرّینِ قناعت فرد را از کتک حفظ می کند اما او را نمی تواند از نوک سوزن برهاند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 569
« روباهِ درست و حسابی آن انگورهایی را که دستش به آن ها نمی رسد ، ترش نمی داند ، بلکه آن انگورهایی را که به آن ها دست یافته و از دسترس دیگران دور نگه داشته است ، چنین می نامد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 2 ، 244
« استادی.- به مقام استادی زمانی می توان دست یاقت که در اجرای کاری نه اشتباه کنیم و نه تردید.»
*سپیده دم ، بند 537
« به خویشتن یاری برسان ، تا همگان به تو یاری رسانند. این اصل محبت به دیگران است.»
* شامگاه بُتان، بند 9
« آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفتهای، از این آشفتهام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم»
دوستی (Freundschaft)
« اگر قرار است خدمتکار باشی ، کسی را پیدا کن که از خدمتِ تو به بهترین نحو بهره جوید!»
*چنین گفت زرتشت، کتاب دوم
« ابزار تسویه حساب.- اغلب کافی است به دیگرانی که زیانی رسانده ایم ، فرصت شوخی درباره ی خویش را بدهیم ، تا به این طریق مسرت او را فراهم و حتی نظرش را نسبت به خود مساعد کنیم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 312
« چاپلوسی.- افرادی که می خواهند با چاپلوسی در معاشرت ، حس دوراندیشی ما را از کار اندازند ، ابزاری خطرناک را به کار می برند ، یعنی از شربت خواب آوری استفاده می کنند که اگر خوابمان نبَرَد ، بیشتر ما را بیدار نگه می دارد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 318
« دوست.- دوست را شادی با هم می سازد و نه ترحم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 499
« آنکس که در برابر دیگران فروتن باشد ، در برابر دیگر امور(شهر، دولت، جامعه، زمان، بشریت) خودپسندی بیشتری دارد. این انتقام اوست.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 502
« فضیلت های خطرناک.- « او هیچ امری را از یاد نمی بَرَد ، ولی همه را می بخشد.» اما از او دو چندان نفرت دارند ، زیرا او دوبار دیگران را می رنجاند ، یک بار با حافظه اش و بار دیگر با بزرگ منشی خود.»
* سپیده دم ، بند393
« چه کسی را بد می دانی؟- آن کس که می خواهد پیوسته مرا شرمنده کند.»
* دانش شاد ، بند 273
« هدف تیر بودن.- بدگویی های دیگران درباره ما اغلب فقط مربوط به ما نمی شود ، بلکه بیان عصبانیت و بدخلقی به دلایلی کاملاً متفاوت است.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 562
« احتیاط.- با افرادی که از امور شخصی شرمی ندارند ، اصلاً نباید آمد و شد کرد یا باید پیش از آن سرسختانه بر دستان آنان دستبندی برازنده زد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 239
« فرد مزاحم سکه ی رایج ما را به سکه ی طلا بدل می کند ، به این امید که بعدها از آن سود جوید و ما امور رایج خویش را نادیده می انگاریم و او را استثنایی قلمداد می کنیم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 249
« زندگی تا حد ممکن بی پیرو.- ارزش کم پیروان ما را زمانی در می یابی که دیگر پیرویِ یکی از پیروان نباشی.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 367
« سکوت.- درباره دوستان خویش نباید سخن گوییم ، زیرا جز این ، آن حسّ دوستی را فاش خواهیم کرد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 1 ، 252
« تنها باید خصمی داشته باشید که شایسته ی نفرت باشد ، ولی نه خصمی برای تحقیر . باید به خصم خویش افتخار کرد.»
*چنین گفت زرتشت، کتاب سوم
« در مردم داری هیچ نشانی از نفرت انسانی نیست ، ولی به همین دلیل ، تحقیر انسان ها بسیار است.»
* فراسوی نیک و بد ، بند 93
« ما برای هیچ یک از فضیلت هایی که داریم تا زمانی ارزش قائل نمی شویم که نبود کامل آن ها را در خصم خود ببینیم.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 302
عشق (Liebe)
« عشق و نفرت کور نیستند ولی آن آتشی که با خود به همراه می آورند ، چشمان ما را می زند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 566
« بزرگ منشی ممنوع.- عشق و نیکی چنان به وفور در جهان یافت نمی شود که بتوان آن ها را به موجودات مغرور هدیه کرد.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 129
« وحدت مکان و نمایش.- اگر زن و شوهر با هم زندگی نمی کردند ، ازدواج های خوب فزونی می گرفت.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 393
« عشق و تملک.- زنان اغلب مردانِ مهم را چنان دوست دارند که می خواهند تنها به خودِ آنان تعلق داشته باشند و بسیار علاقه مندند که آنان را محبوس کنند ، البته به شرط آن که خود پسندی آنان مانع از این کار نشود ، یعنی این چنین می خواهند مرد از دیدگاهِ دیگران مهم بماند.»
* انسانی بسیار انسانی، ج 1، 401
« خطرناک ترین فراموشی.- ابتدا یاد می گیریم که عشق به دیگران را فراموش کنیم و به این ترتیب در وجود خویش نیز هیچ امر دوست داشتنی نمی یابیم.»
نظرات شما عزیزان: